نویسنده: عسکری سلیمانی امیری




 
پرسیدند آیا این قضیه «الانسان موجود» دارای محمول است؟ پس گفت: قدما و متأخرین در این مسئله اختلاف کرده اند: گروهی گفته اند که این قضیه دارای محمول نیست و گروهی گفته اند دارای محمول است و اما نزد من هر دو قول از جهتی صحیح است؛ زیرا این قضیه و امثال آن هرگاه در آن ناظر طبیعی که متوجه در امور است، نظر کند، این قضیه محمول ندارد؛ زیرا وجود شیء غیر از شیء نیست در حالی که معنای حکم به وجود محمول یا نفی آن این است که محمول برای شیء باشد. پس از این جهت این قضیه دارای محمول نیست و اما هرگاه به این قضیه ناظر منطقی نظر کند آن را مرکب از دو کلمه که اجزاء آنند می گرداند و این که قضیه قابل برای صدق و کذب است. پس از این جهت دارای محمول است و هر دو قول صحیح است، لکن هر کدام به جهتی.(1)
این قطعه از عبارت فارابی گواهی می دهد که یکی از چالشهای مهم در متافیزیک رابطه میان وجود و ماهیّت است. آیا وجود محمول است یا خیر؟ فارابی به هر دو طرف این پرسش با دو نگرش مختلف پاسخ مثبت می دهد. این پرسش برای کانت هم مطرح بوده و قبل از کانت همین پرسش برای هیوم که کانت را از خواب جزمیّت بیدار کرده بود، طرح شده بود. پس از کانت فیلسوفان تحت تأثیر کانت قرار گرفته و به گونه ای رأی کانت را که وجود محمول نیست پذیرفته اند.
این مسئله که آیا وجود محمول است یا خیر علاوه بر آنکه خود مسئله ای فلسفی و در خور تحقیق است انسان که فارابی را واداشت که در این باره دست به قلم شود کما اینکه از نقل قول فارابی پیداست که این مسئله برای فیلسوفان قبل از او یکی از دلمشغولیهای مهم، جدی و در خور تحقیق بوده است، همچنین در فلسفه دین ابعاد تازه ای به خود گرفته است، چرا که اعتبار بعضی از ادله وجود خدا یعنی برهانهای وجودی بلکه حتی ادله جهان شناختی در گروه حل این مسئله است. زیرا از نظر منکران وجود محمولی برهانهای وجود شناختی اعتبارشان را از دست خواهند داد و از نظر کانت برهانهای جهان شناختی بر برهان وجود شناختی مبتنی هستند. از این رو، این برهان نیز اعتبارش را از دست خواهد داد.
در این نوشتار مطالب در دو بخش ارائه می شود: در بخش اول آراء و ادله و نتایج مسئله از نظر فیلسوفان غربی و در بخش دوم آراء و ادله فیلسوفان اسلامی به صورت مقایسه ای مطرح می شود.

وجود محمولی در آراء فیلسوفان غربی

1.هیوم

هیوم در مورد وجود چنین اظهار می کند:
مفهوم وجود... همان مفهومی است که ما تصور می کنیم موجود است. تأمل کردن در چیزی به طور ساده با تأمل کردن در آن به عنوان موجود تفاوتی ندارد. آن مفهوم وقتی با مفهوم امر عینی (2) بپیوندد چیزی بدان نمی افزاید.(3)

2.کانت

کانت محمول بودن وجود را رد می کند و بنظر می رسد نظریه او تقریری از دیدگاه هیوم باشد. خلاصه نظریه کانت در مورد وجود محمولی را از نظر می گذرانیم:
...هستی در مفهوم یک امر ممکن قرار دارد ( مفهوم پیوسته ممکن است به شرطی که با خود متناقض نباشد و این نشانه منطقی امکان است) حال اگر این شیء از میان برداشته شود، امکان درونی آن هم رفع می شود و این خود یک تناقض درونی است. ولی در اینجا جز همانگویی محض کاری صورت نگرفته است. هر چیزی را می توانیم به منزله محمولی منطقی در آوریم، حتی خود موضوع می تواند عیناً محمول خویش قرار داده شود ولی محمول واقعی عبارت است از تعیّن یک شیء و تعیّن عبارت است از محمولی که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد. وجود(4) اصلاً محمول واقعی نیست، یعنی مفهومی نیست که بتواند به مفهوم یک شیء افزوده شود. وجود صرفاً وضع یک شیء یا پاره ای تعیّنات فی نفسه در آن است. وجود در کاربرد منطقی فقط نسبت حکمیّه است. گزاره «خداوند قادر مطلق است» دارای دو مفهوم است که هر کدام ابژه و متعلق خود را دارد: «خداوند» و «قدرت مطلقه» و کلمه کوچک «است»(5) در این گزاره محمول نیست، بلکه فقط چیزی است که محمول را در نسبت با موضوع وضع می کند. اینک اگر من موضوع (خداوند) را همراه با همه محمولاتش که قدرت مطلقه به این (مجموعه) تعلق دارد بطور یک جا در نظر بگیرم و بگویم:«خداوند هست» یا «خدایی وجود دارد» در این حال هیچ محمول تازه ای را به مفهوم خدا نیفزوده ام، بلکه فقط موضوع را فی نفسه همراه با همه محمولاتش در برابر مفهوم آن به طور یک جا وضع کرده ام... بدین سان امر واقعی هیچ افزوده ای از امر صرفاً ممکن در بر ندارد. صد تالر واقعی پشیزی از صد تالر ممکن در خود نمی گنجاند. پس با تصور برترین واقعیت (خداوند) باز این پرسش رواست که آیا این هستی وجود دارد یا ندارد؟ اگر ما بخواهیم وجود را تنها مقوله ای ناب در نظر بگیریم، در این صورت اگر هیچ نشانه ای از او بدست ندهیم که از امکان محض شناخته شود، جای شگفتی نیست. وجودی که بیرون از میدان حس باشد، هر چند نمی تواند مطلقاً ناممکن اعلام گردد، ولی با این همه، توجیهی برای آن نداریم.(6)
در نظریه کانت باید به این نکته توجه داشت که از نظر او هر چیزی از جمله وجود می تواند محمول منطقی باشد، ولی ممکن نیست وجود محمول واقعی باشد. کانت بر این اساس که وجود می تواند محمول واقعی باشد، برهانهای وجود شناختی را نامعتبر می داند. ویژگی برهانهای وجود شناختی این است که از طریق مفهوم خدا وجود او را به اثبات می رساند. بنابراین، باید در مفهوم خدا مفهوم وجود نهفته باشد و از این رهگذر قضیه خدا وجود دارد باید تحلیلی باشد. استدلال کانت به اختصار چنین است:
اگر من محمول یک داوری را (محمول هر چه می خواهد باشد) همراه با موضوع به طور یک جا منکر شوم، هرگز تناقض درونی ناشی نمی شود. اگر بگوییم: «مثلث وجود ندارد و بالطبع سه ضلع آن هم وجود ندارد» تناقض نیست، ولی اگر مثلث را وضع کنیم و سه ضلع را از آن سلب کنیم تناقض پیش می آید. تنها راه حل در اینجا این است که گفته شود:«موضوعهایی وجود دارند که هرگز رفع شدنی نیستند و بنابراین، باید باقی بمانند، اما این بدین معنا نیست که موضوعهایی وجود دارند که مطلقاً ضروریند. این معنا دقیقاً همان فرض پیشینی است که من در درست بودن آن تردید دارم.(7)

3.فرگه

همانطور که مشاهده گردید کانت منکر محمول منطقی نبود، اما از نظر فرگه تنها وجود می تواند محمول ادبی باشد و برای وجود نمی توان محمول منطقی در نظر گرفت. اما آیا اینکه واقعاً میان ادعای کانت که معتقد است وجود می تواند محمول منطقی باشد و نمی تواند محمول واقعی باشد و میان گفته فرگه که معتقد است وجود تنها می تواند محمول ادبی باشد، اختلاف وجود دارد یا خیر در بحث های آتی روشن خواهد شد که چنین نیست. به هر حال استدلال فرگه مبتنی بر تمایز مفاهیم سطح یک و سطح دو است:
مفاهیم سطح دو از مفاهیمی صحبت می کنند که ذاتاً از مفاهیم سطح یک که مقدمات آن به حساب می آیند، متمایزند. ربط یک شیء به مفهوم سطح یک که شیء در آن مندرج است، از ربط یک مفهوم سطح یک به مفهوم سطح دو، متمایز است (... یک مصداق زیر مجموعه یک مفهوم سطح یک است و یک مفهوم درون مفهوم سطح دو واقع می شود) بنابراین، تمایز میان مفهوم و شیء با تمام حدتش نگهداری می شود.(8)
بارنز با توجه به تمایز مفاهیم سطح یک و سطح دو استدلال فرگه را بر نفی وجود محمولی که به نظر می رسد قرائت دیگری از استدلال هیوم و کانت است، چنین تبیین می کند:
مضمون یک گزاره در مورد عدد یک اظهاری درباره یک مفهوم است. شاید این با عدد صفر واضح تر باشد. اگر بگوییم که «ونوس صفر قمر دارد»، صرفاً هیچ قمری یا مجموعه اقماری برای چیزی وجود ندارد تا بیانی درباره آن باشد، بلکه آنچه اتفاق می افتد این است که خاصیتی به مفهوم «قمر ونوس» نسبت داده می شود، به این معنا که مصداقی تحت خود ندارد. اگر بگوییم:« درشکه قیصر با چهار اسب کشیده می شود» در این صورت عدد چهار را به مفهوم «اسبی که درشکه قیصر را می کشد» نسبت داده ایم... پس عدد خاصیت مفاهیم است نه اشیاء و چنانکه فرگه گاهی مطرح می کند که عدد یک خاصیت درجه دو یا سطح دو است. حالا در این جنبه، وجود شبیه عدد است. اثبات وجود در واقع چیزی جز نفی عدد صفر نیست. بنابراین، وجود نیز بیشتر خاصیت مفاهیم را دارد تا خاصیت اشیاء را. این قضیه که «اسبها وجود دارند» قضیه موضوع – محمولی کاملاً معتبری است، ولی وجود یا چیز دیگری را به اسبها نسبت نمی دهد ... این قضیه در مورد مفهوم «اسب» است و خبر می دهد که این مفهوم دارای مصداق است؛ یعنی چنین نیست که تحت خود چیزی نداشته باشد... اگر وجود یک محمول درجه دوم است، تلاش ما برای نشان دادن آن به مثابه محمول درجه یک و گفتن مثلاً «آراکل وجود دارد» یا «پگاسوس وجود ندارد» به چه معناست؟ فرگه بطور قاطع می گوید:« من نمی خواهم بگویم چیزی که اینجا درباره مفهوم اظهار می شود اگر درباره اشیاء اظهار بشود، دروغ و بی معناست». فرگه می گوید:«چون وجود خاصیت مفهوم را دارد، برهان وجودی برای اثبات وجود خدا با شکست مواجه می شود. (9)

4.راسل

بیان راسل درباره وجود قرائت دیگری از نظریه هیوم و کانت است، این موضوع را جان هیک چنین بیان می کند:
برتراند راسل دقیقاً همین نکته را در عصر جدید در تحلیل خود از معنای عبارت یا تعبیر« وجود دارد» بیان کرده است. او نشان داد که اگر چه «وجود دارد» از لحاظ دستوری خبر است، در منطق نقش متفاوتی را بازی می کند که می توان آن را به صورت عبارت زیر نشان داد:«گاوها وجود دارند»، یعنی «x هایی وجود دارند بطوری که اگر بگوییم x یک گاو است، صحیح است» و این عبارت ثابت می کند اینکه بگوییم:«گاوها وجود دارند» به معنای نسبت دادن صفت خاصی یعنی «وجود داشتن» به گاوها نیست، بلکه به این معنا است که موجوداتی در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار می رود. همین طور عبارت «اسب شاخدار وجود ندارد» برابر است با «x هایی وجود ندارند که اگر بگوییم: x یک اسب شاخدار است، درست گفته باشیم»... ربط و تأثیر این نظریه بر برهان وجودی به قرار زیر است: اگر وجود آن گونه که آنسلم و دکارت می پنداشتند صفت یا محمولی است که می توان آن را در هر تعریفی وارد کرد و به عنوان یک صفت مطلوب باید آن را در تعریف خدا بکار برد، پس برهان وجودی برهان معتبری است، زیرا تناقض آمیز خواهد بود اگر بگوییم کاملترین وجود قابل تصور فاقد صفت «وجود داشتن» است، لکن اگر وجود اگر چه از لحاظ دستوری محمول است، در منطق نقش کاملاً متفاوتی دارد و آن تصدیق به این امر است که فلان توصیف در عالم خارج یا واقع به فلان چیز اطلاق می گردد (یا با آن ربط و پیوند دارد). بنابراین، برهان وجود شناختی به عنوان برهانی که قصد آن اثبات وجود خداست، ناکام می ماند، زیرا اگر وجود محمول نباشد، نمی توان آن را صفت معرف خدا دانست...(10)

5.بارنز

بارنز بر محمول نبودن وجود یا به عبارت دیگر موضوع- محمولی نبودن گزاره «a موجود است» چنین استدلال می کند:
این جمله را در نظر بگیرید:«تئاتتوس وجود دارد». فرض کنید که این جمله به شکل موضوع- محمولی است:«تئاتتوس پرواز می کند» و فرض کنید که «وجود دارد» محمول منطقی آن است، پس در این گزاره واژه «وجود دارد» بر تئاتتوس حمل می شود. حال بطور کلی درست است که اگر یک محمول P بر A حمل شود، A باید موجود باشد، زیرا در غیر این صورت، چیزی برای P وجود ندارد که P بر آن حمل شود. اما بر این اساس، این گزاره که «تئاتتوس وجود دارد»، نمی تواند کاذب باشد، زیرا اگر این گزاره در شکل موضوع- محمولی است آنچه موضوع قضیه نماینده آن است، یعنی «تئاتتوس» وجود دارد و بنابراین، این گزاره صادق است و شکل این گزاره ضامن صدق آن است. اما بر عکس، اگر گزاره «تئاتتوس وجود ندارد» در کل موضوع- محمولی باشد نمی تواند صادق باشد، زیرا شکل گزاره ضامن وجود چیزی است که موضوع گزاره نماینده آن است و در نتیجه، ضامن کذب گزاره است و از آنجا که بدیهی است تعدادی از گزاره های وجودی (موجبه) کاذب و تعدادی از گزاره های وجودی سالبه صادقند، پس گزاره های وجودی نمی توانند به شکل موضوع- محمولی باشند. اگر در این گزاره ها «وجود» محمول و «تئاتتوس» موضوع باشد، آنگاه مشخص کننده شیء است که آن شیء اگر بخواهد مشخص شود، باید وجود داشته باشد... اگر گزاره «تئاتتوس وجود دارد» در شکل موضوع- محمولی باشد، باید این گزاره در مورد تئاتتوس باشد. البته با کمک گرفتن از این اصل که اگر گزاره ای در مورد موضوعی باشد، آن موضوع موجود است...(11)
بارنز استدلال خود را تقریر دیگری بر نظریه کانت مبنی انکار وجود محمولی می داند و محمول نبودن وجود را مبتنی بر اصلی می داند که بنظر او آن اصل مخدوش است آن اصل می گوید:
(1)بازای هر خاصیت F و هر شیء X اگر و فقط اگر X ، F موجود باشد، X، F است. قضیه (1) تاریخ طولانی دارد. بنظر من این قضیه جوهره ادعای کانت را ارائه می دهد که (می گفت) وجود محمول نیست.(12)
از استدلال بارنز چند دلیل بر نفی وجود محمولی بدست می آید که هر یک از آنها بر اصلی و به تعبیر بارنز بر ویژگی استوار است که همه آنها ریشه در اصل بارمنیدیز دارند:
به نظر من همه آن (استدلالها) فاقد استحکامند، زیرا مبتنی بر (این) اصل جزمی پدر روحانی بارمنیدیز هستند که هر چیزی که درباره آن بتوان سخن گفت، وجود دارد. به طور دقیقتر آن ادله بر یکی از ویژگیهای آن اصل جزمی مبتنی هستند:
1.اگر محمولی بر A اطلاق شود، آنگاه A موجود است.
2.اگر A متعلق شناسایی قرار گیرد، آنگاه A موجود است.
3.اگر به A اشاره شود، آنگاه A موجود است.
4.اگر درباره A گزاره ای وجود داشته باشد، آنگاه A موجود است.(13)

معدوم مطلق

یکی از اصولی که فیلسوفان مسلمان بدان ملتزمند این اصل است که «المعدوم المطلق لا یخبر عنه» از معدوم مطلق خبر داده نمی شود. اگر این گزاره را عکس نقیض کنیم چنین می شود:«از چیزی می توان خبر داد که معدوم مطلق نباشد» یعنی از چیزی می توان خبرداد که موجود باشد. دقیقاً این همان اصلی است که بارنز به بارمنیدیز نسبت داده است.
آیا این اصل قابل قبول است؟ چرا بارنز این اصل را رد می کند؟ استدلال بارنز بر این اصل به اختصار چنین است:
ممکن است در مورد اشخاص یا اشیایی که دیگر موجود نیستند، محمولاتی را اطلاق کنیم، بشناسیم و اشاره کنیم... هر فیلسوفی که درباره اسلاف خود سخن می گوید یا به سقراط اشاره می کند در واقع یکی از اصول (1) تا (4) را خدشه دار می کند.(14)
از نظر فیلسوفان مسلمان نه تنها وجود نداشتن اشخاص و اشیاء مانع و ناقض اصل مذکور نیست، بلکه طبق اصل مذکور باید این اشخاص و اشیاء برای حکم کافی است. بر این اساس وجود را به وجود ذهنی و خارجی تقسیم کرده اند. حتی به متناقض نما بودن این اصل توجه کرده اند و بدان سخن گفته اند. متناقض نمایی این اصل این است که خود «لایخبر عنه» خبری برای معدوم مطلق است. شیخ الرئیس به این اشکال چنین پاسخ می دهد: مفاد قاعده این است که از معدوم مطلق خبر ایجابی نمی توان داد اما خبر سلبی که در واقع بی خبری است بدون مانع است. و صدرالمتألهین گونه ای دیگر پاسخ می دهد: از معدوم مطلق به حمل اولی خبر می توان داد ولی از معدوم مطلق به حمل شایع نمی توان خبر داد، زیرا که معدوم مطلق به حمل شایع هیچ محض است و چگونه می توان از آن خبر داد و «لایخبرعنه» به اعتبار مفهوم معدوم مطلقی که در ذهن موجود است و هیچ محض نیست، خبر واقع شده است.
اگر همواره از وجود خبر می دهیم و بعضی از آنها که خبر می دهیم مانند سقراط در خارج موجود نیستند، آنگاه این بعض دارای وجود محمولی ذهنیند. و بعضی دیگر که در خارج موجودند دارای وجود محمولی خارجیند. حال اگر هیوم و کانت اصل مذکور را بپذیرند، آیا وجود را محمول خواهند دانست؟ به نظر نمی رسد و استدلال آنها هم نشان می دهد که محمول نبودن وجود سبب دیگر دارد. بنابراین، مبتنی کردن نفی محمول وجود را بر اصل بارمنیدیز غیر موجّه است.

قاعده فرعیّه

فیلسوفان مسلمان اصل دیگری را مطرح کرده اند که از آن به قاعده فرعیه نام می برند و مفاد آن این است:«ثبوت لشیء فرع ثبوت المثبت له» یعنی ثبوت چیزی مثلاً سفیدی برای چیزی مثلاً جسم فرع ثبوت مثبت له یعنی جسم است.
اگر قاعده فرعیّه را با چهار ویژگی ای که بارنز از اصل بارمنیدیز بدست آورده است، مقایسه کنیم، این قاعده به غرض هیوم و کانت نزدیکتر است، زیرا آن چهار ویژگی هم گزاره های ایجابی را شامل می شود و هم گزاره های سلبی را و برای دفع اشکال کافی است گفته شود موضوع در ذهن موجود است.
اما در قاعده فرعیه گزاره های سلبی مورد نظر نیست، زیرا گزاره های سلبی سلب ثبوت است، از این رو منطق دانان تصریح کرده اند که گزاره های سلبی به انتقاد موضوع صادق است. به علاوه قاعده فرعیه ناظر به عالم خارج است صرف نظر از اینکه در اذهان ما چگونه است.
این قاعده فیلسوفان مسلمان را به چالش واداشته تا در درستی یا نادرستی این اصل اظهارنظر کنند. یکی از مواردی که باعث برانگیخته شدن فیلسوفان مسلمان در تحقیق در این اصل شده رابطه میان ماهیّت با وجود است. اتصاف ماهیّت به وجود از نظر فیلسوفان مشکل می نمود، مثلاً وقتی می گوییم «a موجود است» بین «موجود» که محمول قضیه است و «a» که موضوع قضیه است چه رابطه ای است؟ آیا اصل مذکور در این گزاره جاری است؟ آیا معقول است بگوییم ثبوت موجود برای a فرع ثبوت a است؟
در مورد ناسازگاری قاعده مذکور با رابطه محمول وجود با موضوعش با این فرض که قاعده در آن جریان داشته باشد، گفته اند: اگر وجود صفتی عارض بر ماهیّت باشد، ماهیّت قابل آن خواهد بود و بر اساس اصل مذکور ماهیّت باید در رتبه سابق موجود باشد تا وجود را بپذیرد و این خلف فرض است، زیرا اگر وجود بر ماهیّت معدومه عارض شود مستلزم اجتماع نقیضین است و اگر بر ماهیّت موجوده عارض شود یا مستلزم این است که یا ماهیّت به دو وجود باشد و یا یک وجود دو بار تکرار شود و یا مستلزم دور و تسلسل است، زیرا اگر وجود موضوع متوقف بر وجود محمول و وجود محمول هم متوقف بر وجود موضوع باشد، دور لازم می آید و اگر وجود موضوع متوقف بر وجود محمول نباشد، بلکه وجودی مستقل از محمول داشته باشد، مستلزم تسلسل در وجود است، زیرا ثبوت وجود برای موضوع فرع وجود موضوع است. به عبارت دیگر، موضوع موجود اشاره به یک قضیه دارد که محمول وجود بر موضوع آن حمل شده است.(15)
این مشکل سبب شده است که بعضی از فیلسوفان رابطه وجود و ماهیّت را از قاعده مذکور استثنا کنند در حالی که قاعده و اصل عقلی استثناپذیر نیست و بعضی دیگر از قاعده و اصل مذکور دست بکشند، اما اکثر فیلسوفان اصل مذکور را پذیرفته و در صدد پاسخ به این اشکال برآمده اند.(16)
اگر بخواهیم اشکال اتصاف ماهیّت به وجود را به زبان مطرح کنیم، باید بگوییم مفاد حمل یا مفاد «أب است» موضوع- محمولی است و «ب» هر چیزی از جمله «موجود» می تواند باشد در حالی که چگونه ممکن است «موجود» محمول واقع شود.
صدرالمتألهین برای این اشکال سه راه حل پیشنهاد می کند:

راه حل اول صدرالمتألهین

راه حل اول صدرالمتألهین با این مقدمه آغاز می شود:
عارض دو گونه است: عارض ماهیّت مانند عروض فصل بر جنس و عروض تشخص بر نوع و عارض وجود مانند عروض سیاهی بر جسم و عروض فوقیّت بر آسمان. ویژگی عارض ماهیّت این است که معروض به واسطه عارض موجود می شود نه قبل از آن، زیرا آن حصه از جنس مانند حیوان به واسطه فصل مقسِّم خود مانند ناطق بالفعل موجود می شود نه قبل از آن و نیز حصه نوع به تشخّص موجود می شود، و ویژگی عارض وجود عکس عارض ماهیّت است، زیرا مثلاً سیاسی ای که عارض بر زید می شود سیاهی به واسطه زید موجود می شود و نه اینکه زید به واسطه سیاهی موجود شود، بلکه به واسطه آن فقط سیاه می شود. حکم انتزاعات و اعتباریات نیز همین است، زیرا فوقیت و کوری و جز این دو بسبب وجود معروضشان به گونه ای از وجود موجود می شوند.(17)
صدرالمتألهین پس از این مقدمه می گوید:
عروض وجود بر ماهیّت از قبیل عروض عارض الماهیّه است که معروض آن خود ماهیّت من حیث هی هی است که به همان وجود موجود می شود نه قبل از آن و بواسطه وجود بالذات حصه ای از وجود می گردد... پس آشکار گردیده است که عروض وجود بر ماهیّت و اتصاف ماهیّت به وجود از قبیل عروض صفت بر امر موجود نیست و از قبیل اتصاف امری که بالذات موجود است به صفتی نیست تا موضوع آن به وجود سابق نیازمند باشد.(18)
بنابراین از نظر صدرالمتألهین قاعده فرعیه در هر حملیه موجبه ای جاری نیست.(19)

راه حل دوم صدرالمتألهین

اتصاف ماهیّت به وجود اتّصاف به ثبوت ماهیّت است نه اتصاف به ثبوت چیزی برای ماهیّت. و ثبوت وجود برای ماهیّت عبارت است از ثبوت خود ماهیّت نه ثبوت چیزی غیر ماهیّت برای ماهیّت و قاعده فرعیه این است که ثبوت چیزی برای چیزی متفرع بر آن چیز است نه اینکه ثبوت چیزی فی نفسه متفرع بر ثبوت همان چیز است فی نفسه. بنابراین، مفاد گفته ما «زید موجود است» همان وجود زید است نه وجود چیز دیگری برای زید.(20)
این راه حل، از زمان فارابی مطرح بوده و فارابی خود در عبارتی که از او در ابتدای این مقال نقل کرده ایم بدان اشارت دارد. پس از او خواجه نصیرالدین طوسی در تجرید الاعتقاد بدان تأکید داشته است.(21)
قبل از آنکه راه حل سوم صدرالمتألهین را مطرح کنیم، لازم است مقایسه ای بین دو راه حل و آراء هیوم و کانت و دیگران انجام دهیم. برای فراهم شدن زمینه مقایسه لازم است مباحثی را از نظر بگذرانیم.

تقسیم قضیه به اعتبار محمول

حملی به اعتبار اینکه محمول آن چه چیزی باشد دارای تقسیماتی است:

1.حمل ذاتی اوّل و شایع صناعی

اگر محمول قضیه از ذانیّات موضوع باشد حمل آن ذاتی اولی است که اتحاد در مفهوم دارند، مانند:« انسان حیوان ناطق است». اما اگر محمول از ذانیات موضوع نباشد و فقط موضوع و محمول اتحاد در مصداق داشته باشند، حمل شایع صناعی است که در علوم این سنخ قضایا شیوع دارد، مانند:«نمک طعام از کلر و سدیم ترکیب می شود.»

2.هلیّه بسیطه و هلیّه مرکبه(22)

قضیه به اعتبار اینکه محمول آن «موجود» باشد یا از اشیاء دیگری غیر از «موجود» به هلیّه بسیطه و هلیّه مرکبه تقسیم می شود. در هلیّه بسیطه محمول واژه «موجود» و هم معنای آن از هر زبانی است، مانند:«ماه موجود است»، و در هلیّه مرکبه محمول واژه «موجود» و هم معنای آن نیست بلکه شیئی از اشیاء است، مانند:«ماه در شب چهارده می درخشد.»

3.انضمامی، انتزاعی و سلبی

در هلیات مرکبه سه نوع محمول از هم تمیز داده می شود:

الف)محمول بالضمیمه یا انضمامی

محمولی است که بر موضوع حمل می شود و چیزی از بیرون بر آن می افزاید، مانند سفیدی که غیر از جسم است و عارض بر جسم می شود. ویژگی محمولهای انضمامی این است که وجود فی نفسه آن برای موضوع است. به عبارت دیگر موضوع و محمول هر کدام وجودی دارند که از خودشان طرد عدم می کنند. علاوه بر آن، محمول هم طرد عدمی از موضوع می کند. مثلاً، اگر قضیه «این جسم سفید است» صادق باشد، هر یک از جسم و سفید عدم جسم و عدم سفیدی را نفی می کنند. علاوه بر این سفیدی عدمی را هم از جسم طرد می کند، زیرا جسم به سفیدی متصف می شود. از این رو، جسم ناسفید نیست. محمول انضمامی مندرج در معقولات اولی است.

ب)محمول انتزاعی

محمولی است که بر موضوع حمل می شود ولی چیزی از بیرون بر موضوع نمی افزاید بلکه موضوع با شیء بیرون از آن مقایسه می شود و با این مقایسه از حاقِّ موضوع محمولی انتزاع می شود و بر آن حمل می شود. مانند «آسمان بالای سرماست» فوقیّت و بالا بودن وصف و محمول است که برای آسمان در نظر گرفته می شود به شرط آنکه آن را با کره زمین مقایسه کنیم اما بدون مقایسه فوقیت معنا ندارد. اما آیا با این مقایسه چیزی بر واقعیت آسمان افزوده می شود؟ باطبع خیر.
محمول انتزاعی از معقولات ثانیه در مقابل معقولات اولی هستند. مقایسه ای بودن از ویژگیهای معقولات ثانیه است، یعنی تا مفاهیم دیگری نباشد، و بین آنها مقایسه ای صورت نگیرد، این مفاهیم در ذهن نقش نمی بندند. پس این نوع مفاهیم با آنکه ناظر به امور عینی هستند، در تعقل در رتبه دوم قرار دارند، برخلاف معقول اولی که برای نقش بستن آن در ذهن لازم نیست مفاهیم را با هم مقایسه کنیم، مثلاً برای نقش بستن سفیدی در ذهن کافی است که چشم باز کنیم و صفحه کاغذ را مشاهده کنیم.

ج)محمول سلبی

محمول سلبی عیناً همان محمول انتزاعی است با این تفاوت که مفهوم محمول در انتزاعی ایجابی است و در اینجا سلبی است، مانند: «زید نابینا است» مفهوم نابینا از زید انتزاع می شود از آن رو که او را با همنوعانش مقایسه می کنیم و می بینیم که همنوعان او دارای بینایی هستند و او فاقد آن است. بنابراین، از فقدان بینایی زید مفهوم کوری انتزاع می شود.
از نظر صدرالمتألهین قاعده فرعیّه در حملهای ذاتی اولی جریان ندارد. اما آیا از نظر او این قاعده در هر حمل شایعی جریان دارد؟ پاسخ این پرسش را باید با احتیاط داد. اگر تقسیم حملی به ذاتی اوّلی و شایع صناعی عقلی و منطقی باشد، باید گفت در این صورت هر حملی که ذاتی اولی نباشد، شایع صناعی است. بنابراین، هلیات بسیطه مصداقی از حمل شایع خواهد بود و پر واضح است که قاعده فرعیه در هلیات بسیطه جاری نیست.
اما اگر تقسیم حمل به آن دو عقلی نباشد، ممکن است به کلیت آن ملتزم بود به شرط آنکه مراد از حمل شایع حملهای غیر اولی ای باشد که در علوم طبیعی و ریاضی بجز متافیزیک جریان دارند. بنابراین، می توان گفت قاعده فرعیه در تمام هلیات مرکبه جریان دارد خواه محمول آن انتزاعی باشد یا انضمامی و یا سلبی.
صدرالمتألهین در راه حل اول تصریح می کند که قاعده فرعیّه در هر یک از سه نوع محمول جریان دارد، زیرا او به سفیدی که محمول بالضمیمه است و فوقیّت که محمول انتزاعی است و نابینایی که محمول سلبی است اشاره می کند و در هر سه مورد قاعده را جاری می داند، زیرا از نظر او این سه عارض الوجودند.(23)

آیا وجود محمول انضمامی است؟

از راه حل دوم صدرالمتألهین پیداست که از نظر او «موجود» نمی تواند محمول بالضمیمه باشد، چرا که رابطه وجود و موضوع رابطه دو شیء نیست تا یکی عارض بر دیگری باشد. بلکه وجود و موضوعش در متن هستی عین هم هستند. دوگانگی بین ماهیّت و وجود و عروض وجود بر ماهیّت فقط در مرحله ذهن است که ذهن واقعیت خارجی را به دو مفهوم مغایر تحلیل می کند و در این موضع است که وجود عارض بر ماهیّت است.

رأی هیوم و کانت

اینک با مرور بر استدلالی که هیوم و کانت بر محمول نبودن وجود ارائه داده بودند معلوم می شود که این دو هم به این نکته توجه کرده اند که رابطه وجود با موضوع بسان رابطه سفیدی با موضوع نیست. کانت می گفت:
محمول واقعی عبارت است از تعیّن یک شیء و تعیّن عبارت است از محمولی که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد. وجود اصلاً محمول واقعی نیست، یعنی مفهومی نیست که بتواند به مفهوم یک شیء افزوده شود. وجود صرفاً وضع یک شیء یا پاره ای تعیّنات فی نفسه در آن است. وجود در کاربرد منطقی فقط نسبت حکمیه است.
به نظر می رسد این تعبیر که «وجود وضع یک شیء است» جز به معنای ثبوت الشیء در تعبیر صدرالمتألهین نباشد، و کانت در نفی محمول بودن وجود از مفهوم افزایش استفاده کرد و این معنا می رساند که وجود محمول بالضمیمه نیست. اگر واقعاً مراد کانت و هیوم از نفی وجود محمولی، صرفاً نفی وجود محمولی انضمامی باشد، صدرالمتألهین با آن دو هم رأی است. در اینکه رأی این دو نفی وجود محمولی انضمامی باشد یا خیر دیگر جای تأمل دارد و ما در مباحث آتی بدان خواهیم پرداخت.

آیا وجود محمول انتزاعی است؟

صدرالمتألهین در راه حل اول عروض وجود بر ماهیّت را از قبیل عارض الماهیّه دانست. از این رو، آن را مجرای قاعده فرعیّه قرار نداد. بنابراین، باید گفت که وجود در نظر او از مفاهیم انتزاعی نیست. اما در پایان راه حل سوم بین مفهوم وجود و حقیقت وجود تمایز قائل شده و در مورد مفهوم وجود قاعده را جاری می داند:
هرگاه منظور مفهوم وجود عام و مفهوم وجود مطلق باشد، پس مانند سایر عارضها و مفهومهای ذهنی خواهد بود که بر اشیاء بالعرض صادقند و ثبوت آن بر موضوع متفرع بر وجود ماهیّت و تعین ماهیّت نزد عقل است.(24)
از نظر صدرالمتألهین مفهوم وجود از مفاهیم انتزاعی و از معقولات ثانیه است که در اثر مقایسه بدست می آید، یعنی این مفهوم بدون مقایسه بدست نمی آید، بلکه باید مفاهیمی را با هم مقایسه کنیم تا این مفهوم در ذهن نقش بندد. مثلاً فرض کنید کودکی مفهوم وجود در ذهنش نقش نبسته باشد و در نظر بگیرید که این کودک برای مدتی با اسباب بازی خود بازی می کند و پس از خسته شدن اسباب بازی را در اتاقی که بازی می کرد رها می کند و از اتاقی خارج می شود، اندکی بعد به اتاق بر می گردد و جای اسباب بازی را خالی می بیند. در اینجا ذهن کودک با توجه به اینکه یادش می آید که اسباب بازی را در اتاق جا گذاشته بود و الان مفقود است مفهوم وجود و مفهوم عدم را انتزاع می کند. مفهوم وجود را از آن حالت بودن اسباب بازی در اتاق و مفهوم عدم را از این حالت فقدان اسباب بازی در اتاق انتزاع می کند.
با توجه به توضیحات بالا به زبان فرگه می توان گفت که مفهوم وجود از نظر صدرالمتألهین یک مفهوم درجه دو و سطح دو است.

آیا گزاره «a موجود است» موضوع- محمولی است؟

از نظر صدرالمتألهین هلیّات بسیطه موضوع- محمولی هستند، زیرا در راه حل اول تصریح می کند که رابطه میان وجود و موضوع آن از قبیل عارض الماهیّه است. پس از نظر او وجود عارض است. اما آیا استدلال بارنز بر موضع- محمولی نبودن هلیّات بسیطه قابل دفاع است و مدعای او را اثبات می کند؟

رأی بارنز

استدلال بارنز را که دقیقاً در صدد اثبات مدعای اوست، از نظر می گذرانیم:
این گزاره که «تئاتتوس وجود داد»، نمی تواند کاذب باشد، زیرا اگر این گزاره در شکل موضوع- محمولی است آنچه موضوع قضیه نماینده آن است، یعنی «تئاتتوس» وجود دارد و بنابراین، این گزاره صادق است و شکل این گزاره ضامن صدق آن است. اما برعکس، اگر گزاره «تئاتتوس وجود ندارد» در کل موضوع- محمولی باشد نمی تواند صادق باشد، زیرا شکل گزاره ضامن وجود چیزی است که موضوع گزاره نماینده آن است و در نتیجه، ضامن کذب گزاره است... اگر گزاره «تئاتتوس وجود دارد» در شکل موضوع- محمولی باشد، باید این گزاره در مورد تئاتتوس باشد. البته با کمک گرفتن از این اصل که اگر گزاره ای در مورد موضوعی باشد، آن موضوع موجود است...
اول اینکه، گفته شد که از اصل مذکور بیش از وجود ذهنی نمی توان استفاده کرد. بنابراین، وجود ذهنی موضوع، کافی است که راجع به آن سخن بگوییم. ولی برای صدق یا کذب گزاره ای صرف وجود ذهنی کافی نیست، بلکه در متن هستی باید شیء موجود باشد. صدرالمتألهین برای صدق گزاره ها در راه حل اول عارض را دو قسم می کند و برای صدق عارض ماهیّت که رابطه وجود و ماهیّت نیز از این سنخ است، وجود موضوع را ضروری نمی داند و در خصوص وجود و ماهیّت در راه حل دوم نشان داده که این دو در متن واقع دو چیز نیستند تا سخن از موجود بودن ماهیّت در رتبه سابقه باشد. بنابراین، دلیلی ندارد هلیّات بسیطه به شرط درستی اصل مذکور موضوع- محمولی نباشد.
دوم اینکه، اگر اصل مذکور دالّ بر وجود خارجی و واقعی باشد، در این صورت استدلال مذکور فقط نشان می دهد که هلیّه بسیطه به شرط درست بودن اصل مذکور موضوع- محمولی نیست. مقتضای این استدلال این است که موضوع- محمولی بودن هلیّه بسیطه با درست بودن اصل مذکور جمع نمی شود. بنابراین، یا باید اصل مذکور نادرست باشد و یا باید هلیّه بسیطه موضوع- محمولی نباشد. همانطور که مشاهده می شود ما با یک منفصله روبرو هستیم و بارنز در استدلال خود نشان نمی دهد که چرا در میان دو مؤلفه منفصله، مؤلفه ی دوم را انتخاب کرده است.
اما بر اساس رأی صدرالمتألهین باید گفت که مؤلفه اول منفصله قابل قبول است، زیرا در راه حل دوم معلوم گردید که رابطه وجود با موضع ثبوت الشیء است نه ثبوت شیء لشیء.
در اینجا ممکن است گفته شود هنوز هم ممکن است هلیّه بسیطه موضوع- محمولی نباشد، زیرا ممکن است هر دو مؤلفه منفصله صادق باشند. به عبارت دیگر، هم اصل مذکور نادرست باشد و هم هلیّه بسیطه موضوع- محمول نباشد. پاسخ این است که درست است که با صرف پذیرش یکی از دو منفصله مانعه الخلو کافی نیست مؤلفه دیگر نفی شود، ولی نفی مؤلفه ی دیگر دو شاهد بیرونی دارد یکی اینکه صدرالمتألهین در راه اول نشان داده وجود در ذهن عارض بر ماهیّت است و دیگر آنکه قالب جمله در هلیّه بسیطه موضوع- محمولی است پذیرفته شود.
تاکنون معلوم شد که وجود محمول انضمامی نیست، کما اینکه حقیقت وجود محمول انتزاعی نیست و مفهوم وجود مفهوم انتزاعی است. از این رو، می توان نتیجه گرفت: صدرالمتألهین در مورد اول با هیوم و کانت و در مورد سوم با فرگه موافق است.
اما آیا براستی وجود محمول نیست؟ برای رسیدن به این پرسش لازم است تقسیم لفظیی را که صدرالمتألهین در مورد وجود انجام داده است از نظر بگذرانیم.

وجود رابطه و وجود محمولی و وجود رابطی(25)

از نظر صدرالمتألهین واژه «وجود» دو کاربرد متفاوت دارد:

وجود رابط

این وجود همان «است» در زبان فارسی است که بین دو جزء حملی موجبه ربط برقرار می کند. وجود رابط از نظر منطقی در هر قضیه موجبه حملی وجود دارد مانند «زید قائم است». در بعضی زبانها مثل زبان فارسی و انگلیسی برای این نوع وجود واژه مستقلی وجود دارد و در بعضی زبانها برای آن واژه مستقلی بکار نمی رود مانند زبان عربی مثلاً «زید قائم» هیئت جمله اسمی نقش رابط را ایفا می کند. این نوع وجود از خود هیچ حکمی ندارد، زیرا مستقل در مفهوم نیست تا حکمی بپذیرند. از این رو نمی توان از این نوع وجود هلیّه بسیطه ای ساخت و موجودیت را به آن نسبت داد، زیرا همین که بدان توجه شود و موضوع هلیّه بسیطه قرار داده شود از هویت خود که عدم استقلال در مفهومیت است خارج شده و مفهوم مستقلی خواهد یافت که دیگر آن نیست بلکه چیز دیگری است.

وجود محمولی

وجود محمولی وجودی است که می توان آن را با یک هلیّه بسیطه گزارش کرد. وجود محمولی به وجود لنفسه و وجود لغیره یا وجود رابطی تقسیم می شود.

وجود رابطی

وجود رابطی در مقابل وجود لنفسه قرار دارد و وجود لنفسه وجودی است که برای خودش است نه برای دیگری. به عبارت دیگر، وجود فی نفسه گاهی چیز دیگری را توصیف نمی کند. بنابراین، لنفسه است. اما خاصیت وجود لغیره یا وجود رابطی این است که موجود دیگر را توصیف می کند و ناعت برای غیر خود است، بنابراین به آن وجود ناعتی می گویند و از این نظر که با غیر ربط و نسبت می یابد وجود رابطی می گویند. برای مثال، در قضیه «این کاغذ سفید است» هر یک از کاغذ و سفیدی وجود محمولی دارند، زیرا هر کدام را می توانیم موضوع هلیّه بسیطه قرار دهیم و بگوییم:«کاغذ موجود است» و «سفیدی موجود است» اما وجود کاغذ وجود لنفسه است یعنی کاغذ وصف چیزی قرار نمی گیرد اما وجود سفیدی وجود لنفسه نیست یعنی وجود برای خود نیست بلکه وجود برای کاغذ است و کاغذ به سفیدی متصف می شود، از این رو گفته اند وجود فی نفسه اش للغیر است.
اگر به قاعده فرعیه برگردیم، می توان گفت: از نظر صدرالمتألهین قاعده فقط در وجودهای رابطی جاری است.

آیا وجود محمول واقعی است؟

باز لازم است آن بخش از استدلال کانت را که مدعی است وجود محمول واقعی نیست، مرور کنیم:
محمول واقعی عبارت است از تعیّن یک شیء و تعیّن عبارت است از محمولی که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد. وجود اصلاً محمول واقعی نیست، یعنی مفهومی نیست که بتواند به مفهوم یک شیء افزوده شود. وجود صرفاً وضع یک شیء یا پاره ای تعیّنات فی نفسه در آن است.

معنای «واقعی»

«واقعی» به معنای منسوب به واقع است، و «واقع» به چیزی می گویند که صرفنظر از ذهن من واقعیت داشته باشد. اگر شما چند ساعتی غذا نخورده باشید و الان میل شدید به غذا داشته باشید و این میل را به این صورت گزارش کنید: «من گرسنه ام» این گزارش شما واقعی است، یعنی شما و گرسنگیتان واقعیت دارد. به عبارت دیگر، اگر گزاره حملی صادق باشد و بتوان از اجزای آن هلیّه بسیطه صادقی ساخت، مضمون گزاره واقعیت است. در مثال فوق شما و گرسنگی شما را می توان به صورت هلیّه بسیطه صادق گزارش کرد: «شما موجود هستید» و «گرسنگی شما موجوداست».
از نظر صدرالمتألهین نه تنها محمول انضمامی واقعی است بلکه هر چیزی که به جز وجود رابط (است) واقعی است. بنابراین، مفاهیم انتزاعی و حتی مفاهیم عدمی مانند کوری، جهل و فقر که بعضی از موجودات بدان متصف می شوند، از وجود و واقعیت بی بهره نیستند:
حق آن است که اتّصاف نسبت بین دو شیء متغایر به حسب وجود، در ظرف اتصاف است و حکم به وجود داشت یکی از دو طرف نسبت، بدون طرف دیگر، در ظرفی که اتصاف در آن محقق است، تحکم و مدعای بدون دلیل است... حتی برای اضافیّات و اعدام ملکات، قوا و استعدادها بهره های ضعیفی از وجود و تحصل وجود دارد که اتّصاف (موصوف) به اینها جز در ظرف وجود داشتن آنها برای موضوفاتشان ممکن نیست...(26)
نه تنها محمولهای انضمامی، انتزاعی و سلبی از وجود بی بهره نیستند بلکه ماهیّت و بالاتر وجود هم از وجود بی بهره نیست. توضیح این فقره در بحث اصالت وجود روشن می شود.

محمول واقعی

با توجه به معنای «واقعی»، «محمول واقعی» در فلسفه اسلامی محمولی است که یک گزاره با آن صادق است و با نقیض آن صادق نیست و از آن محمول می توان یک هلیّه بسیطه صادق ساخت. بنابراین، اگر گزاره «این کاغذ سفید است» صادق باشد. «سفید» محمول واقعی است. کما اینکه «بعضی از سفیدها کاغذ هستند» صادق است، در نتیجه «کاغذ» محمول واقعی است و از هر یک از کاغذ و سفیدی می توان هلیّه بسیطه ای ساخت و گفت:«کاغذ موجود است» و «سفیدی موجود است» و بنابراین، «موجود» هم محمول واقعی است زیرا از وجود هم می توان هلیّه بسیطه ای ساخت:«وجود موجود است».

تفسیر کانت از محمول واقعی

کانت محمول واقعی را به معنای تعیّن یک شیء می گیرد؛ و تعیّن یک شیء را به افزایش محمول بر مفهوم موضوع تفسیر می کند. اما چرا کانت محمول واقعی را به تعیّن و تعیّن را به افزایش محمول بر مفهوم موضوع تفسیر کرده است؟ بنظر می رسد علت این امر این است که تا شیء تعیّن نیابد و باصطلاح فلسفه اسلامی تشخّص(27) نیابد واقعی نیست مثلاً «انسان» به عنوان یک مفهوم کلی واقعی نیست آنچه واقعی است اشخاصند و انسان وقتی واقعی است که تبدیل به شخص شده باشد. حال سؤال این است که چه وقتی انسان شخص می شود؟ به عبارت دیگر، من و هر یک از شما چه ویژگی ای پیدا کرده ایم که شخص و امر واقعی شده ایم؟ از نظر کانت هر یک از ما که انسان هستیم از آن رو شخص شده ایم که مفاهیمی بیرون از حوزه مفهومی انسان بر انسان عارض شده و او را شخص کرده است. این مفاهیم که گاهی در فلسفه اسلامی از آنها به عوارض مشخصه یاد می کنند آن انسان را محدود و به شخص تبدیل می کند. من به عنوان شخص از پدر ومادری خاص در شهری خاص متولد شده ام و الان وزن بدن، ارتفاع قد، رنگ پوست، و هزاران عوارض دیگر که بر من عارض شده است من را از دیگر همنوعانم متمایز کرده است. اگر آن عوارض نباشد، هرگز من نمی توانستم به عنوان یک شخص جلوی دیدگان شما حاضر شوم و از دیگران متمایز باشم. از این بیان معلوم می شود که محمولهای انضمامی می توانند ایفای نقش کنند تا شیء متشخّص و به تعبیر کانت متعّین شود. از این رو، می بینیم کانت برای تعیّن از مفهوم «افزایش» و «بزرگتری» استفاده می کند.
مراد کانت از این افزایش چیست؟ شاید عبارت بعدی کانت به ما کمک کند: «تعیّن عبارت است از محمولی که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، به اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد.» از این عبارت بدست می آید که اگر رابطه محمول با موضوع رابطه اندراج مفهومی باشد، آن محمول واقعی نیست. برای مثال گزاره «هزار ضلعی هزار ضلع دارد» یک گزاره تحلیلی است که مفهوم محمول مندرج در مفهوم موضوع است، از این رو دلیل نمی شود که محمول واقعی باشد. شاید اصلاً هزار ضلعیی واقعیّت نداشته باشد، در نتیجه هزار ضلع داشتن و هر حکمی که در هندسه برای آن قابل فرض است واقعی نباشد. بر این اساس، احتمالاً فقط باید نسبت به تحلیلی ها حساس بود که آیا محمول واقعی دارند یا خیر، بنابراین محمولهای انتزاعی و حتی سلبی که گزاره های آنها صادقند، بعید نیست از نظر کانت واقعی باشند.
اگر این احتمال در فهم از عبارت کانت صحیح باشد، در این صورت باید معنای افزایش و بزرگتری را در خصوص مفهوم دانست نه افزایش و بزرگتری واقعی. مثلاً، کوری که بر انسانی عارض می شود بر مفهوم انسان قید می زند و مفهوم فربه تر و بزرگتر می شود. اما در واقعیت آن انسان چیزی افزوده نمی شود و واقعیت آن بزرگتر نمی شود اگر نگوییم کوچکتر می شود.
و نیز اگر این احتمال صحیح باشد، دیگر نمی توان وجود محمولی را بطور کلی انکار کرد. زیرا در هلیات بسیطه اگر موضوع آن ماهیّت باشد، مفهوم محمول بر مفهوم موضوع می افزاید اگر چه بر واقعیت نمی افزاید، زیرا طبق راه حل دوم صدرالمتألهین ماهیّت و وجود در واقعیتشان عین هم هستند و باصطلاح ثبوت الشیء است نه ثبوت شی لشیء.
آری تنها موردی که احتمالاً می توان وجود محمولی را انکار کرد، جایی است که هلیّه بسیطه تحلیلی باشد. مثلاً در گزاره «وجود موجود است» این احتمال وجود دارد که محمول واقعی نباشد، چرا که صرف تحلیلی و صادق بودن گزاره کافی نیست آن را واقعی بدانیم. اما اینکه گفتیم احتمالاً برای آن است که هنوز به اثبات نرسیده که حتی چنین گزاره ای واقعی نیست کما اینکه به اثبات نرسیده که واقعی است. بر این اساس، فقط این احتمال وجود دارد که برهانهای وجودی از این جهت نامعتبر باشند. اما اینکه واقعاً نامعتبرند به تحقیق دیگری نیاز دارد و مستقیم به محمول وجود مربوط نیست.
اما هنوز در عبارت کانت، برغم شواهد موجود به سود احتمال اول، احتمال دیگر وجود دارد و آن اینکه مراد او از افزایش و بزرگتری، افزایش و بزرگتری عینی باشد که در این صورت باید محمول واقعی را محمول انضمامی دانست. اگر این احتمال قابل قبول باشد، پرسشی که مطرح می شود این است:
اولاً، به چه دلیل متعیّن شدن یک موضوع فقط به واسطه محمولهای انضمامی است. چرا نباید محمولهای انتزاعی و یا حتی محمولهای سلبی تعیّن بخش موضوع باشند؟ همانطور که با ضمیمه شدن محمولهای انضمامی، دایره مفهوم موضوع محدود می شود و شیء به تعین می رسد، همچنین با مفاهیم انتزاعی و سلبی هم اینکار صورت می پذیرد.
ثانیاً، ضمّ قیود به یک کلی گر چه دایره آن را محدود می کند اما آن را از کلیّت خارج نمی سازد، بلکه همچنان کلی است. از این رو، با هیچ یک از محمولهای انضمامی، انتزاعی و سلبی ماهیّت و موضوع متعیّن و متشخّص نمی شود. تشخّص منحصر به وجود است و آنچه به عنوان عوارض مشخّصه یاد می شود صرفاً علایم و نشانه های تشخصند. صدرالمتألهین دقیقاً به همین نکته در راه حل اول اشاره می کند که موجودیّت ماهیّت فقط توسط وجود است.
عروض وجود بر ماهیّت از قبیل عارض الماهیه است که معروض آن نفس ماهیّت من حیث هی هی است که به همین وجود موجود می شود نه قبل از آن و بواسطه همین وجود ذاتاً حصه ای از وجود می شود نه به چیز دیگر. بلکه وجود در حقیقت عین تشخص است کما اینکه مذهب محققین مانند فارابی و قدمای از حکماست.(28)
اینک با مطرح شدن علت تشخّص طرح مسئله اصالت وجود فرا رسیده است و راه حل سوم بر این پایه استوار است.

اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت

شکی نیست، چیزی که از آن با واژه «عسل» نام می بریم، و به هنگام صبح می خوریم و از آن لذت می بریم و به ما نیرو می دهد، امری واقعی است، یعنی بخشی از عالم واقع را پر کرده است. این واقعیت خارجی در ذهن ما انعکاس دارد. زردی، مایع بودن، شیرینی و... از انعکاسات عسل در ذهن است. یکی از انعکاسها انعکاسی است که می توانیم با یک هلیّه بسیطه گزارش کنیم و بگوییم:«عسل موجود است».
اگر توجه کنیم این گزارش وقتی صورت می گیرد که از آن واقعیت خارجی در ذهن خود انعکاس و بازتابی داشته باشیم، یعنی تا شیئی خارجی در ذهن من به صورت مفهوم عسل و مفهوم وجود انعکاس نیافته باشد، نمی توانم از آن با هلیّه بسیطه ای گزارش کنم. بحث اصالت از اینجا آغاز می شود که کدامیک از این دو مفهوم بازتاب واقعی این واقعیت است. به عبارت دیگر، مراد از اصالت این است که کدام یک از این دو مفهوم مصداق بالذات دارند و حقیقتاً و بدون هیچ گونه شائبه مجاز بر واقعیت صادقند. آیا مفهوم وجود مصداق واقعی دارد یا مفهوم ماهیّت؟
شاید ذهن آدمی بعد از طرح مسئله اصالت، با این پرسش روبرو شود که چرا هر دو اصیل نباشند؟ یعنی آیا اگر هم ماهیّت مصداق بالذات داشته باشد و هم وجود، قابل قبول نیست؟ پاسخ این است که هر دو نمی توانند اصیل باشند، زیرا اگر هر دو مصداق واقعی داشته باشند یعنی خارج مصداق واقعی هر کدام از آن دو باشد، خارج نسبت به مفهوم دیگر مصداق واقعی نیست بلکه مصداق بالعرض است. یعنی مجازاً مصداق مفهوم دومی هم هست. بر این اساس، مفهومی که واقعاً مصداق ندارد، مفهوم اعتباری است، یعنی عقل برای او مصداقی اعتبار می کند نه اینکه واقعاً مصداق داشته باشد.
صدرالمتألهین رسماً برای اولین بار این مسئله را مطرح کرده و قائل به اصالت وجود شده است. صدرالمتألهین در مقدمه اسفار می گوید من قبلاً اصالت ماهوی بودم و به شدت از مدعیان آن دفاع می کردم تا اینکه پروردگارم هدایتم کرد و بر من آشکارا روشن شد که امر بر عکس است.(29) و این اصل یکی از ریشه ای ترین پایه های حکمت متعالیه است. وی این اصل را با ادله متعدد به اثبات رسانده است. صدرالمتألهین در کتاب المشاعر هشت دلیل بر اصالت وجود اقامه می کند که ما در اینجا به دو دلیل اکتفا می کنیم:

دلیل اول بر اصالت وجود

حقیقت هر چیزی همان وجود آن است که به واسطه آن آثار و احکام آن چیز مترتب می شود. پس بدین سان، وجود حق ترین چیزهایی است که دارای حقیقت است، زیرا غیر وجود به واسطه وجود دارای حقیقت می شود، پس وجود حقیقت هر صاحب حقیقتی است و وجود در حقیقی بودن به حقیقت دیگری نیاز ندارد. بنابراین، وجود به ذات خود در اعیان (خارج) است و غیر وجود یعنی ماهیات به واسطه وجود در اعیانند نه به ذات خودشان.(30)

دلیل دوم بر اصالت وجود

اگر موجودیّت اشیاء به خود ماهیّت آنها باشد نه به امر دیگری، حمل بعضی از آنها بر بعضی دیگر و حکم به چیزی از آنها بر چیزی مانند: «زید حیوان است» و «انسان رونده است» ممتنع می نمود، زیرا مفاد و مصداق حمل اتحاد وجودی بین دو مفهوم متغایر است؛ و نیز حکم به چیزی بر چیزی عبارت است از اتحاد آن دو در وجود و تغایر آن دو در مفهوم و ماهیّت و جهت مغایرت غیر جهت اتحاد است... پس اگر وجود چیزی غیر از ماهیّت نباشد، جهت اتحاد مخالف جهت اختلاف نخواهد بود و از آنجایی که این دو جهت متفاوتند، وجود غیر از ماهیّت است، زیرا با وحدت محض حملی تحقق نمی یابد کما اینکه با کثرت محض هم حملی متحقق نشود.(31)

راه حل سوم

از نظر صدرالمتألهین این راه حل برای مشکله اتّصاف ماهیّت به وجود از دو راه حل قبلی گرانبهاتر، محکمتر و بهتر است و آن این است:
وجود در هر چیزی موجود بالذات و متحصّل به خود است و نسبتش به ماهیّت مانند نسبت نور است به شیء نورانی شده همچنانکه نور ذاتاً نورانی کننده است و غیر آن به واسطه نور نورانی است. همچنین وجود در هر مرتبه ای و برای هر ماهیّتی بالذات موجود است و ماهیّت به واسطه آن موجود است. معنای گفته ما «انسان موجود است» این است که وجودی از وجودها مصداق مفهوم انسانیت در خارج است و مطابق برای صدق آن مفهوم است. پس از جهتی در حقیقت مفهوم انسان برای وجود ثابت است و ثبوت مفهوم ماهیّت برای وجود متفرع بر وجود است، زیرا وجود در خارج اصل است و ماهیّت تابع آن است مانند تابعیت سایه نسبت به شخص.(32)
بر اساس آن راه حل وجود حقیقتاً موضوع است و ماهیّت محمول است. بنابراین، هلیّات بسیطه که موضوع آن ماهیّت و محمول آن وجود است از باب عکس الحمل است، و قاعده فرعیه بر این اساس، در ظرف تحلیل ذهنی که شیء خارجی به وجود و ماهیّت تحلیل می شود جاری است اما نه اینکه ماهیّت در رتبه سابقه وجود داشته باشد بلکه این وجود است که در رتبه سابقه وجود دارد و ماهیّت بر آن عارض می شود و این عروض ذهنی است، چرا که در متن هستی دو چیز نیست تا سخن از عروض یکی بر دیگری مطرح شود.
اکنون به استدلال راسل توجه کنیم، می بینیم او گویا وجود را جزء ناحیه موضوع قضیه و ماهیّت را محمول آن قرار می دهد.
«گاوها وجود دارند»، یعنی «x هایی وجود دارند بطوری که اگر بگوییم x یک گاو است، صحیح است» و این عبارت ثابت می کند که اینکه بگوییم: «گاوها وجود دارند» به معنای نسبت دادن صفت خاصی یعنی «وجود داشتن» به گاوها نیست، بلکه به این معنا است که موجوداتی در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها بکار می رود.
آیا می توان از عبارت راسل اصالت وجود را استنباط کرد. در پاسخ باید گفت از آنجایی که اساساً این مسئله در غرب مطرح نبوده، استنباط اصالت وجود بعید به نظر می رسد، گر چه کسی که قائل به اصالت وجود است می تواند از این بیان به سود خود استفاده کند.
استبعاد ما از آن روست که فیلسوفان قبل از صدرالمتألهین هم وجود و واقعیت را همین طور معنا می کردند. شیخ الرئیس در بحث مضاف از الهیات شفا این مسئله را که آیا ابوت به عنوان مضاف در خارج موجود است یا خیر مطرح می کند و با توضیحاتی نتیجه می گیرد که اضافه در خارج موجود است، زیرا حد مضاف بر آن صادق است.(33)
از این رو، صدرالمتألهین در اسفار همین مطلب را به شیخ نسبت می دهد:
برای هر ماهیّتی نحو خاصی از وجود است و موجود بودن ماهیّت در اعیان عبارت است از صدق ماهیّت بر امری و تحقق حد ماهیّت در آن چنانکه آن را شیخ در باب مضاف ذکر کرده است.(34)
وجود داشتن به این معنا هم برای ماهیّت است و هم برای وجود، زیرا مفهوم وجود هم بر خارج صدق می کند، و طبق این بیان هم وجود واقعی است و هم ماهیّت. اما واقعیت وجود واقعیتی اصیل است و واقعیت ماهیّت واقعیتی اعتباری است.
وانگهی آیا گاوی که بر شیئی که وجود دارد صادق است بر وجود گاو صادق است یا بر ماهیّت گاو؟ پاسخ این پرسش از عبارت راسل بدست نمی آید. وقتی می توان به پرسش پاسخ داد که مسئله اصالت مطرح شده باشد.
نکته دیگری را که نباید در مورد تقریر راسل بر محمول نبودن وجود از نظر دور داشت این است که اساساً بیان راسل دلالت بر نفی محمول وجود نیست، زیرا وقتی او در تفسیر گزاره «گاوها وجود دارند» می گوید:« موجوداتی در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها بکار می رود». در این بیان موضوع قضیه به صورت شیئی وجود دارد است. بنابراین، موضوع مرکب از شیء و وجود است و اساساً مسئله روی رابطه بین شیء و وجود است که این رابطه به صورت یک هلیّه بسیطه گزارش می شود و راسل نتوانست ثنویت بین ماهیّت و وجود را بر دارد.

آیا وجود موضوع واقعی است؟

تاکنون می گفتیم هر چیزی را که بتوان با هلیّه بسیطه ای گزارش کرد، وجود محمولی دارد و محمول واقعی است. صدرالمتألهین با این رأی مخالف نیست، از اینرو از نظر او همه اشیاء موجود و خود وجود محمول واقعیند. اما بر اساس اصالت وجود و بر اساس راه حل سوم، وجود حقیقتاً موضوع است و هلیّه بسیطه از قبیل عکس الحمل است. بنابراین، باید گفت: وجود در ظرف اعتبار، محمول واقعی است و واقعاً و بالاصاله موضوع واقعی است.
ممکن است گفته شود که کانت و راسل هم می خواستند بگویند وجود محمول واقعی نیست و شما هم بر اساس اصالت وجود اثبات کردید که وجود موضوع واقعی است نه محمول واقعی. پس می توان گفت: از آنجا که در برهانهای وجود شناختی وجود محمول قرار می گیرد، این نوع براهین بی اعتبارند. در پاسخ به اجمال باید گفت که ما طبق نظریه صدرالمتألهین محمول بودن وجود را نفی نکرده ایم هنوز بنا بر اصالت وجود می توانیم هلیّه بسیطه ای بسازیم که محمول آن موجود و موضوع آن وجود باشد. اما در تفصیل پاسخ باید مباحثی را از نظر بگذرانیم.

برهان

برهان استدلال معتبری است که مقدمات آن یقینی باشد و به نتیجه یقینی بینجامد. بنابراین، اگر استدلالی از نظر منطق معتبر باشد مثلاً صورت استدلال قیاسی باشد، و مقدمات آن یقینی الصدق باشند، نتیجه آن یقیناً صادق است. در تعریف برهان آنچه به مقدمات مربوط می شود این است که مقدمات آن صادق باشند و بس. اما اینکه قید یقینی را ذکر کردیم از این روست که مقدمات صادق در صورتی برای ما مفید و الزام آور است که ما به صدق آن اذعان کنیم و گرنه در صدق برهان حتی یقینی بودن مقدمات شرط نیست. در مقدمات برهان شرط نیست که حمل باشند یا شرطی و اگر حملی هستند شرط نیست که چه نوع حملیی باشند.

هلیّه بسیطه در برهان

آیا هلیّه بسیطه می تواند مقدمه برهان قرار گیرد؟ کانت و همه کسانی که به تبع او وجود محمولی را انکار کرده اند به این پرسش پاسخ منفی داده اند، زیرا همه آنها قائلند که وجود محمول نیست، بنابراین، برهان وجود شناختی معیوب است و برهان وجود شناختی جز به معنای بکارگیری هلیّه بسیطه در برهان نیست، زیرا در این برهان از تعریف خدا وجود او استنتاج می شود، بنابراین باید در تعریف خدا وجودش را اخذ کنیم، تا وجودش را نتیجه بگیریم.
صرفنظر از آنچه تاکنون گفته ایم، آیا اگر بپذیریم که وجود محمول واقعی نباشد، برهان وجود شناختی از اعتبار ساقط است؟
از توضیحی که درباره برهان داده ایم پاسخ این پرسش معلوم می شود. در برهان بودن یک برهان، همانطور که گفته آمد، کافی است که مقدمات آن منطقاً گزاره و صادق باشند و اگر به ظاهر حملیند، حملی صادق باشند. بنابراین، در برهان وجود شناختی مقدمات آن باید صادق باشد و اگر در آن برهان از هلیّه بسیطه استفاده می شود باید این هلیّه شرط برهان را، که همانا صادق بودن است، داشته باشد. شکی نیست که هلیات بسیطه قابلیت صدق و کذب را دارند. از این رو می بینیم که فارابی در عبارتی که در طلیعه مقاله از او نقل کرده ایم قابلیت صدق هلیات بسیطه را تأیید می کند:« اما هرگاه به این قضیه ناظر منطقی نظر کند آن را مرکب از دو کلمه که اجزاء آنند می گرداند و اینکه قضیه قابل برای صدق و کذب است پس از این جهت دارای محمول است.»
کانت تردید ندارد که هلیّه بسیطه یک گزاره حملی منطقی است. در برهانیت برهان شرط نیست که محمول یک گزاره حملی واقعی باشد. راسل آشکارا درستی هلیات بسیطه را تأیید می کند:«گاوها وجود دارند»، یعنی «x هایی وجود دارند بطوریکه اگر بگوییم x یک گاو است، صحیح است»... همینطور عبارت «اسب شاخدار وجود ندارد» برابر است با «x هایی وجود ندارد که اگر بگوییم:x یک اسب شاخدار است، درست گفته باشیم.» فرگه هم در درستی هلیات بسیطه تردید نکرده است:« فرگه بطور قاطع می گوید:« من نمی خواهم بگویم چیزی که اینجا درباره مفهوم اظهار می شود اگر درباره اشیا اظهار بشود، دروغ و بی معناست».
فرض کنیم ادعای کانت و راسل در تحلیل هلیّه بسیطه درست باشد و فرض کنیم مقتضای تحلیل او این است که وجود حقیقتاً موضوع است آیا باز می توان گفت: برهان وجود شناختی از اعتبار ساقط است؟ به عبارت دیگر، طبق رأی نهایی صدرالمتألهین که مدعی است وجود حقیقتاً محمول نیست بلکه حقیقتاً موضوع است، آیا می توان گفت: برهان وجود شناختی ممکن نیست؟ پاسخ این است که از نظر منطقی هلیات بسیطه حملی هستند و می توانند به همین اعتبار مقدمه برهان قرار گیرند. و این بیان منافات ندارد که وجود در واقع موضوع باشد و یا از نظر منطقی از جهتی محمول باشد و از جهت دیگر موضوع باشد. بنابراین، محمول بودن یا نبودن وجود به تنهایی کافی نیست که برهان وجود شناختی از اعتبار ساقط گردد.
در میان فیلسوفان غربی پلانتینجا(35) و بارنز(36) به این نکته تفطن کرده اند که وجود چه محمول باشد و چه نباشد به برهان وجود شناختی لطمه نمی زند.
گفتنی است که استدلال کانت بر بی اعتباری برهان وجود شناختی علاوه بر نفی وجود محمولی مشتمل بر مؤلفه های دیگر است، از آن جمله است تحلیلی بودن هلیّه بسیطه ای که در خصوص برهان وجود شناختی استفاده می شود. اما این مؤلفه ها ارتباط مستقیمی با موضوع این مقاله یعنی وجود محمولی ندارند از این رو پرداختن به آنها را به مقاله ای دیگر وا می گذاریم.
کوتاه سخن آنکه:
1.وجود محمولی در اصطلاح فلسفه اسلامی مفهومی است که بتوان از آن با یک هلیّه بسیطه گزارش کرد خواه محمول قضیه قرارگیرد یا موضوع قضیه.
2.وجود از نظر صدرالمتألهین علاوه بر آنکه طبق دستورالعمل (1) وجود محمولی است، حقیقتاً موضوع است.
3.وجود چه حقیقتاً محمول باشد یا نباشد، در هلیات بسیطه منطقاً محمول است و از اینرو می تواند مقدمه برهان قرار گیرد.

پی نوشت ها :

1.الفارابی، الاعمال الفلسفه، تحقیق جعفر آل یاسین، بیروت، دارالمناهل، 1413،ص324و 325.
2.object
3.Barns, The Ontological
Argument,London,Macllan,1972,p.42
4.Bing
5.is
6.Norman Kemp Smith,Kants Critque of Pure Reason, New jersey,Humsnities press,1192.
7.Ibid
8.P.T.Geach, Translations from the philosophical Writings of Gottlob Fertege, pp.50-51
9.The Ontological Argument, p.51-53
10.جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص 51- 53.
11.The Ontological argument, p.41-42
12.Ibid,p.46
13.Ibid,p.42
14.Ibid,p.42
15.رازی، فخرالدین، المباحث المشرقیه، ج1، ص 119. قوشجی، شرح تجرید العقاید، ص59. تفارانی، شرح المقاصد، ج1، ص 324و 325.آقا علی مدرس، رساله حملیه، ص 44.
16.صدرالمتألهین همه این اقوال را در رساله خود با عنوان رساله فی اتصاف الماهیه بالوجود جمع آوری کرده است و هیچ یک از آنها رضایت او را جلب نمی کند و می گوید: ان لنا فی تصحیح هذا المرام الذی تزلزلت فیه الاقدام و تحیرت فی ادراکها افهام الانام وجوها آخر غیر ما ذهب الیه هولاء الاقوام و ذکروه فی المتداولات من کتب الحکمه و الکلام.(ر.ک: الرسائل،ص 110-114).
17.همان، ص 114.
18.همان، ص 114 و 115.
19.المشاعر، ص 27. تعلیقه بر شرح حکمه الاشراق، ص 103.
20.الرسائل، ص 115.
21.طوسی، نصیرالدین، تجرید الاعتقاد، شرح تجرید، ص 11.
22.این دو قضیه را از اینرو هلیّه نامیده اند که هرگاه از اصل وجود یک شیء پرسش کنیم یا از موجود بودن شیء برای شیئی بپرسیم این دو قضیه در پاسخ مطرح خواهند شد.
23.الرسائل، ص 114.
24.همان، ص 117.
25.صدرالمتألهین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، ج1، ص 78-82.
26.همان، ص336 و 337.
27.از نظر فلسفه اسلامی تعین معنای عامی دارد که شامل مفاهیم کلی می شود، مفاهیم جنس مبهم نامتعینند با فصل متعین می شوند اما تشخص معنای خاص دارد که با کلیت سازگار نیست و همیشه جزئی حقیقی است، و تا شیء جزئی حقیقی نشود موجود نمی شود.
28.الرسائل، ص114.
29.الحکمه المتعالیه، ص49: و انی قد کنت شدید الذب عنهم فی اعتباریه الوجود و تأصل الماهیات، حتی ان هدانی ربی و انکشف لی انکشافاً بیناً ان الامر بعکس ذلک.
30.المشاعر، ص 9 و 10.
31.همان، ص 12 و 13.
32.الرسائل، ص 116 و 117.
33.الشفاء، الهیات، ص 157 و 159.
34.الحکمه المتعالیه، ج3،ص32.
35.پلانتینجا، فلسفه دین، ترجمه محمد سعیدی مهر(قم، طه، 1376)ص 168.
36.The ontological argument,p.65

منبع :حکمت متعالیه و فلسفه معاصر جهان، مجموعه مقالات همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتالهین(ره)، (اول خرداد 1381)، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول 1382.